جوی خون -کسراد
منتسب شد: دین ندارد اعتبار
مولوی با دین ندارد هیچ کار
چون که شیطان داری آن را آرزو
سرکشیدی سرمیان در شعر او
رحمت وعشق است در دین ها عیان
مهر ِ آئین ، از کران ها...تا...کران
راه ِ رحمت... راه حق... از آسمان
راه موسی را ندیدی... با شبان؟!
بَـیـّناتی، پیش چشم و ، پیش جان
جنگ دین ،هرگز نه بین ِ شاکران
جنگ ، جنگ ِ ظالمان بابنده هاست
بارسولان ،بنده از ظلمی رهاست
دین وحق گوید به هر دینی:سلام!
جنگ ودعوا را ،رها کن...در کلام
بنــد علم و ،عقل را، در پیش گیر
تا به آن حدی که باشی سیروسیر
عزت عیسی نه سیلی خوردن است
عـزتـی ...پامال...عین مردن است
جای مردن دین زما"اِعراض"خواست
می شود معلوم فردا ، حرف راست
گرچه " استثنا پیمبر" "قسط عیان"
روشن است و روشن و روشن بیان
هرعُـلّوّی درجهان پس ناخوش است
هر،زبان وقوم از...راهی که رست
انبیـا درقـوم ...مهـدور الدمـند
چون دِگراندیش و ، لیکن برترند
آن یکی دیگر پرست و خودپرست
غرّه ، حرف حیّ داور را شکست
دین کجا؟! دعوا میان دین کجا ؟!
کافران...دارند ... چندان... ادٓعا
دین برادر می کند جان! ای پسر!
جنگ جو کج کرده راهش را ،پدر!
دین رحمان دین رحمت شد خشن
در غروری جون شده مغلوب جن
جن که شیطان نیست؛بعضی هابدند
لشکری ...در شکل...آقـا ... آمدند
جای... خاکـی...یکسره...آتـشگری
فرد ِ نابینـا ... نبینـد....دیـگـری....
چون بزرگی را...ندیده در دگر
چون سترگی را...ندیده در دگر
جنگ جو دنیای او چون شد هدر
جنگ جو اُخرای او دون شد هدر
آن تخیل ها... پشیمانی... شده
در ندیدِ علم و حق... دانی شده
چون ستایش کردازشمشیروخون
عاقبت، افتاده در...خون وجنون
مذهبی آمد که... خونخواری کند
جوی خون در نهرها... جاری کند
کینه برافراشت... او... تا آسمان
او چه می دانـد ز رحمان و،جهان
تکیه کرداو بر نسب در جای کار
شد تبارو... شد تبارو...شد تبار